خاک انداز ( یکشنبه 88/2/27 :: ساعت 12:37 عصر)
پیامک را باز می کنم: «حمید هنوز توی بیمارستانی؟ مژده بده، دوباره دایی شدی. پسره! این دفعه دیگه پسره!» سر را بلند می کنم. روبرویم، تابلوی عکس دخترک سفیدپوشی است که انگشت روی بینی گذاشته. به سکوت دعوتم می کند. |
همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
|
||